محرمانه

ساخت وبلاگ
تو شبیه به نقش ترمه‌‌یی، نگاره‌ی سبز و آبی بر دل سفیدی ابرها. تو روانی، روان شبیه به باد، شبیه به آب، شبیه به باران. می‌باری نم نم و حریر وار بر اندیشه‌ و خیالم می‌نشینی.  آن‌قدر شیرین می‌نشینی که انگار روی صندلی چوبی کنار پنجره؛ دقیقا روبه‌رویم نشسته‌ای. قوری چای و استکان‌ها جلوی‌مان آماده‌اند. آماده‌اند برای یک همنشینی قندپهلو با تو. دستت را می‌گیرم، می‌خواهم که بلند شوی، با من بیایی. بیایی به شهر رویاها. قدم بزن با من ، قدم بزن بر روی چمن‌های خیس، در زیر آسمانِ مهتاب. بگذار شب را در کنار قدم‌های تو صبح کنم. با صحبت های درگوشی. با خنده‌های بلند. بگذار صدا شویم. صدای فواره‌ی آب میان حوضچه‌ی پارک. صدای عشق شویم در یک غروب گرم تابستانی. یک خیال خوش، یک غزل حافظ در میان ذهن و جاری روی لب.  مجتبا سیزدهم تیر یکهزاروچهارصدویک امضا: ... و موج در فضا و زمان گسترده است. :: موضوعات مرتبط: موجِ نارنجی، آنچه از دل برآید :: برچسب‌ها: موج نارنجی محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 102 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 16:07

حالا سخت ترین کار دنیا فکر کردن است. آنقدر سخت است که فقط خودت را مشغول می کنی تا کمتر فکر کنی. کمتر سراغ گوشی می روی تا پیام هایت را چک کنی. وسوسه می شوم. دست بر تصویر پروفایلت می گذارم. بزرگ می شوی و می بینمت. تو نیستی. پیام هایت هست. باور کن سخت ترین کار دنیا فکر کردن است. فکر کردن به اینکه نیستی. به کلمات فکر می کنم. به جمله هایی که بین مان رد و بدل شد. سخت است جواب سوالات را دادن. چه باید می کردم که نکردم و چه نباید می کردم که کردم. زمان عجله دارد. ثانیه ها پشت ثانیه ها می دوند. چرا ولی هنوز اول هفته است. همین مدتی که نبودی و نبودم معادل دو هفته بود. من که باور نمی کنم همش دو روز گذشته باشد. سخت ترین کار دنیا فکر کردن است. فکر کردن به این که چراهایی که هر لحظه ظاهر می شوند، بیشتر می شوند و کمتر نه.در خیابان ها قدم می زنم. آهسته. در همان مسیری که تو هستی. می دانم که تو خواهی آمد. کریمخان ، میدان ولی عصر، اول بولوار. منتظرم. منتظرم تا ببینمت تا صدایت کنم. خودم را پنهان کرده ام تا تو را تماشا کنم. می خواهم صدایت بزنم. صدا در گلویم می خشکد. نمی توانم. غمگینم. با تمام وجود . بغض در گلویم می شکند. سرم را بر می گردانم. ولیعصر را به سمت جنوب حرکت می کنم. من تمام می شوم. داشتم برای خودم فکر می کردم. آخرین بار کی برای هم چای ریختیم. گل های سرخ را پر پر کردیم. کدام میز دوتایی بود؟ که خندان نشسته بودیم. بی خیال غم فردا. دارم فکر می کنم. نوازنده ای آکاردئون می نوازد. مرا می برد به خیال. به خیال هایی که با تو ساخته بودم. به قدم زدن پا برهنه روی شن های ساحلی دریای شمال. به رقص باد میان موهایت. صدای خنده هایت در گوشم می پیچد. می گویم دو روز شد و هنوز پیامی نیامده است. شاید سر تو هم شلو محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 115 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 16:07

در میانه‌ی آتش و دود، در میان انبوه صدای اعتراضات، ضجه‌ها و شیون‌ها، در میان صدای تیر و ترقه، دنبال صدای تو می‌گشتم. تا همین چند دقیقه پیش تو دقیقا آن‌ور بولوار بودی و من اینور در تقلای رسیدن به تو. ناگهان اشک بود و دود، انگار جنگ جهانی شروع شده بود. چشمانم تار می‌دید و من تنها به دنبال صدای تو و رنگ نارنجی شال تو بودم. اما ندیدمت، ندیدمت و ندیدمت. حالا سال‌هاست منتظر دیدار توام ... در ادامه نوشتارهای سال‌های قبل : تقلب و "من درد مشترکم" مرا فریاد کندر میانه‌ی آتش و دود، در میان انبوه صدای اعتراضات، ضجه‌ها و شیون‌ها، در میان صدای تیر و ترقه، دنبال صدای تو می‌گشتم. تا همین چند دقیقه پیش تو دقیقا آن‌ور بولوار بودی و من اینور در تقلای رسیدی به تو. ناگهان اشک بود و دود، انگار جنگ جهانی شروع شده بود. چشمانم تار می‌دید و من تنها به دنبال صدای تو رنگ نارنجی شال تو بودم. اما ندیدمت، ندیدمت و ندیدمت. حالا سال‌هاست منتظر دیدار توام ... شعارها تغییر کرده بودند. ولی آدم‌ها هنوز همان آدم‌ها بودند. دهه شصتی‌های به میانه‌های زندگی رسیده بودند. هفتادی‌ها آرزوهایشان بر باد رفته بود و دهه هشتادی‌ها مصرانه فریاد می‌زدند آنارشیست گونه. آن‌ها فقط می‌خواستند حرف حرف خودشان باشد. جرأتی داشتند مثال‌زدنی . بی مرام و مسلک جلو رفتن. هم خوب است هم خطرناک. اما من و تو کجای این داستان بودیم. ما هم دنبال آزادی بودیم. همیشه فکر می‌کردیم می‌شود راه را ساخت، اوضاع را بهتر کرد. ما هنوز در اندیشه‌های خود سرگرم آن بودیم که بالاخره نوبت ما می‌شود که صحبت کنیم. حالا از آن سال‌ها خیلی می‌گذرد. انگار دوباره داشتیم جان می‌گرفتیم. قرار بود هم دیگر را بعد از کار ببینیم. من با تو تنها چند قدم فاصله داشتم. چشمانم سوخت. محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 108 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 16:07